|
دو شنبه 14 مرداد 1390برچسب:, :: 18:24 :: نويسنده : حامد باوی
« لحـظـۀ آخـر »لحظۀ آخر برایم گریه کردچون گل پرپر برایم گریه کردمثل پروانه از عشقش اشک ریختمثل خاکستر برایم گریه کرد
بـاراننگاهـت را بـه باران می سـپـارمبه دشت وسایه ساران می سپارملبـت از غـنچـۀ لبخـنـد لـبـریـزبه گـلهای بهاران می سپارم حامد باوی
مـــادرخوشا روزی که مادر زنده باشدبرایت قصه ی شب خوانده باشدبهاری بهترش در خاطرم نیست
الـهـی تـا ابـد پـایـنـده بـاشـد...حامد باوی
برای این غم پنهان دعا کن برای دیدن یاران دعا کنببر بالا دو دستت را و هر دمبرای بارش باران دعا کن...نظرات شما عزیزان: آمنه
![]() ساعت1:30---25 مرداد 1392
رباعیه رمانتیکی بود!
وری نااااایس.! ![]() ![]() ![]()
![]() |